شامگاه روز ۳۱ شهریور ماه سال ۱۳۵۹ طرح عملیات ۱۴۰ فروندی کمان ۹۹ رسیده بود و همه خلبانان و فرماندهان مشغول کار برروی این طرح بودند.
لیست خلبانان شرکت کننده نیز توسط فرمانده و معاون عملیات پایگاه در حال تکمیل بود. روز ۱ مهرماه سال ۱۳۵۹ برای نیروی هوایی ایران روز دیگری بود. در آن زمان در پایگاه سوم شکاری خدمت میکردم. آن روز بین ۴۵ تا ۵۰ فروند فانتوم مسلح از پایگاه هوایی همدان به پرواز درآمدند تا مواضع از پیش تعیین شده را در خاک عراق بمباران کنند.
تصویر بالا یادداشتی درباره شهادت این دو بزرگوار در موزه دفاع مقدس شهر همدان است
بعد از پایان موفقتآمیز عملیات و هنگام برگشت به خاک ایران میگهای عراقی به دنبال فانتوم ما بودند. ما به پایگاه برگشتیم دو فروند هواپیمای عراقی را از روبرو دیدم که در حال نزدیک شدن هستند، درست حدس زده بودم هدف آنها باند فرود پایگاه بود. من تصمیم گرفتم به جای فرود، دوباره از باند خروج نمایم، در همین هنگام با خروج من از باند یک فروند فانتوم دیگر که سوخت کافی نداشت آماده فرود شد، خلبان این هواپیما شهید سرگرد خلبان خدابخش عشقیپور و خلبان کابین عقب شهید سروان خلبان عباس اسلامینیا بودند. آنها به محض این که بر روی باند نشستند، میگها به انتهای باند رسیده بودند که با دستور برج مراقبت شهید عشقیپور بلافاصله قدرت موتور را به حداکثر رساند و دوباره به پرواز درآمد.
پرواز او به موقع بود چون میگها از انتهای باند شروع به بمباران کردند و به سرعت از روی باند گذشتند، آتش و دود همه جا را پر کرده بود ولی خوشبختانه به دلیل بیتجربگی خلبانان عراقی تمامی بمبها به کنار باند برخورد کرد و آسیب جدی به باند نرسید، چون بعد از آن هم هواپیماهای دیگر بر روی باند نشستند.
عشقیپور و اسلامینیا پروازی دیگر را ادامه دادند ولی حادثهای که نباید اتفاق رخ دهد روی داد، در حین اوج گیری هر دو موتور هواپیمای آنان به دلیل گردش شدید دچار واماندگی شد و آنها در شرایط اضطراری قرار گرفتند، شهید عشقیپور و شهید اسلامینیا میتوانستند اجکت نمایند و جان خود را نجات دهند ولی اگر اجکت مینمودند هواپیما بر روی خانههای مسکونی پایگاه میافتاد.
به دلیل پرواز بر فراز خانههای سازمانی پایگاه این دو خلبان شریف به جای اجکت، تصمیم به دور کردن هواپیما از منازل مسکونی میگیرند، منازلی که خانواده خود و دیگر دوستانشان در آنها زندگی میکردند و در نهایت هواپیمایشان به جای منازل سازمانی به ساختمانی نیمه کاره در پایگاه برخورد میکند.
شهید عشقیپور که هدایت هواپیما را بر عهده داشت در آن لحظات آخر که میدانست کار دیگری از دستش برنمیآید، دستش را بالا میآورد و تکان میدهد. نکته شگفت آور و تأسف برانگیز این رویداد این بود که آن ساختمان نیمه کاره درست رو به روی خانه شهید عشقی پور بود و آن لحظه که او دستش را تکان داد، همسرش نظارهگر سقوط هواپیمای شوهرش بود. همسر شهید که در لحظه حادثه در آشپزخانهی منزل خود بود، در حالی که دستان پسر بچهی ۳ سالهاش را در دست داشت از پنجره شاهد آخرین لحظات زندگی شوهر قهرمان خود بود. همسر شهید به علت اضطراب شدید چنان به دست فرزندش فشار وارد کرده بود که دست کودک از دو ناحیه شکست که به لطف خدا بعدها بهبود یافت. پس از برخورد هواپیما به ساختمان، فرزند شهید در اثر موج انفجار چند دوری به دور خود زده و سپس به زمین خورده بود و به دلیل شوک ناشی از این واقعه تا مدتها از لکنت زبان رنج میبرد.